بلاک

ساخت وبلاگ

یه روزی

بابت این سکوت کردن هات

چنان دق میدم شمارو آقا

که تلافی همشون درآد

چاره من چیه این وسط‌که نه میتونم گریه کنم نه حرف بزنم نه هیچی؟

ای خدا


بلاک...
ما را در سایت بلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahankhanekhatoon بازدید : 162 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 23:27

اینکه دلم میخواد سر بذارم رو شونه‌ت و های های گریه کنم گناه نه؟ میدونم گناههمیدونم جانم خواستنت هم گناهه میدونم دلتنگی هم برات گناهه  بازم میدونم میدونم همه رو مهدی میدونم چیکار کنم چیکار کنم چیکار میتونم بکنم وقتی دارم از دلتنگی خفه میشم؟ چیکارکنم مهدی جان؟ چیکار کنم جان دلم وقتی میدونم همه این کلماتی که دارم برات مینویسم گناهه همش گناهه حتی اون ایت الکرسی خوندنای هرصبحم برا سلامتیت هم گناهه چی بکنم مهدی؟ دارم خفه میشم.میبینی؟میدونی؟ نه میبینی نه میدونی. همینه که سکوت کردی همینی که هیچی نمیگی همینکه تو کامالت هیچی نمیذاری مهدی شاید یه روزی اینجارو دیدی اونوخ متوجه میشی تموم کلماتت چه اتیشی به جونم بود  تمام کلماتت رو من زندگی میکردم و میکنم جانم ولی چه کنم که دست و بالم بسته‌ست از جواب دادن این روزا آقا؛دلم شدیدا کسی رو میخواد که بیاد برام از آینده بگه و منو امیدوار کنه به ادامه روزای زندگی ولی نیست آقا اون کسی ک باید باشه شمایی که بدجوری تو این روزا سکوت کردی مهدی جان!دارم میمیرم از دلتنگی دلم شدیدا میخواد سر رو شونت بذارم و همه این استرسا و دلتنگیارو زار بزنم دلمو دارم خوش میکنم به اینکه دارید درس میخونید برا کنکور ارشد ولی میدونید دل خوش کنک الکیه اروم نمیشه دلم با هیچی با هیچی آقا با هیچی بلاک...ادامه مطلب
ما را در سایت بلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahankhanekhatoon بازدید : 164 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 23:27

از سر دلتنگی از سر خستگیاز سر بی تابی خیره شده ام به چشم هایتان همان عکسی که با پیراهن سفید چهارخانه کنار ایوان طلای امیرالمومنین گرفته اید ورق میزنم عکسهارا به چشم های صدرا نگاه میکنم چشم هایت شبیه عمویت نیست صدرا چشم های عمویت شاید شبیه چشم های مادرش باشد تا حدی ولی فقط شبیه است؛آنهم تا حدی چشم های عمویت فقط مخصوص خودش است چند بار تا به حال مگر از نزدیک آنهارا دیده ام و توانسته ام در آن ها نگاه کنم جز آن یکبار و در کاظمین؟ شاید همین باشد راز ارامش کاظمین برایم جدای ازینکه بیت الرضاست و معدن نفس آرام برای من بار دیگر و بارهای دیگر هیچگاه نتوانستم و نشد در آن چشم ها خیره نگاه کنم یا من نگاه دزدانه ام را به زیر انداختم یا شما آقای من! چشم های امیر رضایم اگر شبیه شما نشود پسش میدهم به خدا آن چشم ها بوده اند که از من دل برده اند همان گوی های قهوه ای براقی که در عمقشان برق سکون و آرامش عجیب همان نگاه طلایی را میبینم شاید روزی برایتان از راز نگاه طلایی گفتم شاید؛و فقط برای شما... بلاک...ادامه مطلب
ما را در سایت بلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahankhanekhatoon بازدید : 139 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 23:27


از کربلا برایم یک طاقچه خاطرات و یادگاری باقی‌مانده و هر بار برای لمس کردن و بو کردن‌شان به آن‌ها سر می‌زنم.
چقدر دلم تنگ است ...
«غریب گیر آوردنت»

عکس‌ها را مرور می‌کنم....... عقب،جلو.... عقب،جلو.... آن چند روز برایم زنده می‌شوند و حسرت آن لحظه‌هایی را می‌خورم که ثبت‌شان نکردم...

.

.

.

چقدر دلتنگم

چقدر آقا


بلاک...
ما را در سایت بلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahankhanekhatoon بازدید : 147 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 23:27

جانِ جانِ من نوشتید که خیلی سخته احساس بی پاسخبهتر از خودتون میدونم این موضوع رو میفهممتون و با تمام وجود درکتون میکنم برا شما برای اینکه یکم بهتون روحیه بدم یکم حالتون خوب شه چند خطی نوشتم و شِیر کردم توی پیجم با چه بدبختی بماند ولی خب میدونم شرایط خیلی سخته برا منم سخته برا منی که اینهمه فشار رومه اینهمه خستم اینهمه دلتنگم آقا تموم میشه این روزا میاد اون روزای خوبی که جواب همه عاشقانه هاتونو بدم من زبون دارم چهل و چهار گز:) ولی این روزا محکومم به سکوت نهایتا همون چند خط ناتمام و در پرده گویی "زانو بغل نشسته دلم کنج خانه ات..." داره این اهنگو پخش میکنه تی وی شب شهادت عمه جانم خانم فاطمه معصومه ست یه روزباهم میریم قم کارت عروسیمونو میندازیم تو حرم عمه جان به نیت حضرت مادر و ارباب و مولا علی و امام حسن و مولای رئوف و خود عمه جان و البته عمه جانم بانو زینب آقا شب های جمعه خیلی دلم میگیره دلم تنگ حرم میشه اون شب جمعه ای که رسیدیم کربلا من ارزوم این بودشب جمعه کربلا باشم بیچارهاونی که حرم رو ندیده بیچاره تر اونی که دیده کربلاتو بلاک...ادامه مطلب
ما را در سایت بلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahankhanekhatoon بازدید : 146 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 23:27

F Mohseni:جانِ دل!من هم دوست دارم در این هوای ملس بهاریِ وسط دی‌ماه که هیچ شباهتی هم به زمستان ندارد؛دستت را بگیرم و برویم میان همان جنگل های نارنجی و زرد و سرخی که برایم تصویر کرده ای و قدم بزنیم و دل بسپاریم به نوای نی چوپان و صدای سگ ها و زنگوله گوسفند‌ها برایت از سختی های هفته بگویم و روزهایی که بی تو ولی مملو از یاد تو گذشت و تو برایم از آینده ای بگویی که روشن‌تر از امروزهاستتو برایم از سختی‌های کارَت بگویی و آدم های رنگارنگی که مجبوری به سر و کله زدن با آنهااز دل گرفتگی ها و دلخوری هایتاز تلاش هایت برای این معیشت اقتصادیآنوقت من هم برایت از ساختن آینده بگویمآینده ای رنگارنگ از آزادی، آینده ای که قرار باشد خشت‌خشتش را باهم بچینیم از خاک تلاش هایمان و دیواری بنا کنیم ،محکم،در برابر همه ناملایمات و سختی ها و باهم در این مسیر قدم برداریم و تمام روزهای دلتنگی و دوری را گم کنیم میان برگ های زرد و نارنجی.... بلاک...ادامه مطلب
ما را در سایت بلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahankhanekhatoon بازدید : 141 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 23:27


جان دلم!

منظورتان را از جمله ای که نوشتید درست متوجه نشدم

آمدم،آمدند؛اما تو نبودی...

یعنی نکند میخواهید بگویید صبح امروز که مامان و بابا و مام‌بزرگ رفتند سر زمین شما هم آنجا بودید؟؟؟

کاش منظورتان این نباشد که اگر همین است وای به حال من و دلِ بی‌سعادتم

آقا!

دلتنگیتان مارا کشت

من و عقل و دلم هر سه مُردیم از دوری...


بلاک...
ما را در سایت بلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahankhanekhatoon بازدید : 177 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 23:27

اینارم یادت نره ریحانه عشقی که به پای عزیزترین ریختی مراسمی که براش دل گذاشتی.عشق گذاشتی.جون گذاشتی کربلایی که جور شد و بهم خورد و جور شد و بهم و خورد و جور شد و.... ریحانه یادت نره این مسیر اول و آخرش عشقه همون عشقی که همتون پای دیگ وا میس بلاک...ادامه مطلب
ما را در سایت بلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahankhanekhatoon بازدید : 162 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 21:56

روز اولدوشنبه ۱۵ آبان ۹۶ساعت یازده و نیم صبح بلیط داشتیم برا نجف از فرودگاه امامساعت هفت از خونه مام‌بزرگ زدیم بیرون۹ و نیم رسیدیم فرودگاهزیپ وسطی کوله‌م همون توی گیت فرودگاه خراب شدولی خدا پدر سنجاق قفلی و مخترعش رو بیامرزهرفتیم و دوستای ب بلاک...ادامه مطلب
ما را در سایت بلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahankhanekhatoon بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 21:56

شبی ک رسیدیم خونه ی ابوعلی فکر میکردم از خستگی بمیرم ولی نمردم حموم کردم شام خوردم. دو ساعت تمام با خانواده ی ابوعلی عربی انگلیسی حرف زدم از خوبی و ماهی و مهربونی این خانواده هرچی بگم کم گفتم ساعت ۱۲ شب یه چیزی توی کانالش خوندم ک لرزوند منو بلاک...ادامه مطلب
ما را در سایت بلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahankhanekhatoon بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 21:56